علم و ایجاد دگرگونی در طبیعت انسان
توسعه تكنولوژی به انسان این اجازه را میدهد كه طبیعت خودش را هم دستكاری كند و این چیزی است كه پدران علم جدید، مثل بیكن و داروین نسبت به آنآگاهی داشتند و از همان زمان طیّ یكی دو قرن اخیر این مسئله را مورد توجّه قرار دادند. در رویكرد علم و تكنولوژی جدید، انسان مثل خاك كوزهگری در دستان دانشمندان است و آنها هرگونه دخل و تصرّفی را در طبیعت بشری میكنند. این دخل و تصرّف در حوزه گرایش طبیعی انسان به جنس مخالف، به گونهای عملكرده است كه نیاز به جنس مخالف از بین رفته و متعاقب آن، اخلاقیاتی كه مبتنی بر جدایی جنسهای مذکّر و مؤنّث بودهاند، موضوعیت خود را از دستدادهاند؛ زیرا اصولاً زوجيّت معنای سابق خود را ندارد. نتیجه چنین فرایندی هم رفتن به سوی تاریكی و پوچی است.
در عصری كه بیشترین توصیفات برای مایع ظرفشویی و مایونز به كار میرود، به سختی میتوان توجّه مردم را به نكاتی جدّی و اساسی جلب كرد. هر چنددور از ذهن است، ولی به هرحال شاید ساده و مستقیم سخن گفتن باعث شود كه كلمات قدرت خاصّ خود را به دست آورند. بنابراین، در اینجا میخواهیم بگوییم:
اكنون بزرگترین بحران اخلاقی ما را فرا گرفته است.
منظور من در اینجا كشتار فجیع و مداوم هزاران كودك در روز یا خودنمایی پایانناپذیر اختراعات پر ادا و اطوار شهوانی در میادین عمومی كه برایمعرفی و عرضه آنها فریاد میزنند، هم نیست، یا حتّی منظور من، تعریف مجدّد از ازدواج به گونهای كه برخی اتّحادیههای تعریف نشده و غیرمقبول را هم دربر گیرد، نیست. هر چند همه اینها كم و بیش در بحران اخلاقی موجود دخیل هستند.
اكنون بزرگترین بحران اخلاقی ما را فرا گرفته است.
منظور من در اینجا كشتار فجیع و مداوم هزاران كودك در روز یا خودنمایی پایانناپذیر اختراعات پر ادا و اطوار شهوانی در میادین عمومی كه برایمعرفی و عرضه آنها فریاد میزنند، هم نیست، یا حتّی منظور من، تعریف مجدّد از ازدواج به گونهای كه برخی اتّحادیههای تعریف نشده و غیرمقبول را هم دربر گیرد، نیست. هر چند همه اینها كم و بیش در بحران اخلاقی موجود دخیل هستند.
بحران اخلاقی واقعی این است: ما از میان همه انسانهایی كه تاكنون زیستهاند، با پایان اخلاق مواجه هستیم. سقط جنین و كودك كشی قبلاً هم وجود داشتهاست. همجنس بازی و كودك آزاری هم بوده است. تك همسری مادمالعمر دو جنس مخالف نیز تا حدود زیادی تنها یك تعهّد مسیحی بوده و بنابراین، از لحاظ تاریخی، تعریف ازدواج در حوزه مسیحيّت كار مشكلی نیست. اگر این ناخوشیها ما را به ستوه آورده است، تنها بدین علّت است كه با یك بازگشت وقیحانه بهدرون تاریكی الحاد مواجه شدهایم. امّا در ذیل این ناخوشیها، نوعی تاریكی خوابیده كه حتّی تاریكی الحاد هم در مقابل آن، روشنایی محسوب میشود و آن،دست رد زدن انسان بر طبیعت خودش و در نتیجه، دست رد زدن بر همه اخلاقیات است.
تاریكی واقعی
مشكل است زمانی كه چشمانمان مترصّد امواج جدید تاریكی اخلاقی است، از ما خواسته شود، بر قلب تاریكی متمركز شویم؛ زیرا طبیعتاً چشمان ما با همان نور باقیمانده موجود، اشیا را تشخیص میدهد؛ به عنوان مثال، ما ازدواج با همجنس را به عنوان یك انحراف از ازدواج با جنس مخالف، مورد قضاوت قرار میدهیم. حتّی اگر ما به طور كلّی به یك طلوع جدید امیدوار باشیم، باید این تاریكی را امری بیشكل و تهی بدانیم كه مثل یك حفره سیاه بلعنده بوده وروشنایی در آن به سرعت در حال محو شدن است؛ بنابراین، احتمالاً مشكلی كه وجود دارد این است كه باید روی چیزی متمركز شویم كه مغایر طبیعت بشری استو انسان باید به گونهای رفتار كند كه نهایتاً به انكار این وضعیت بیشكل و تهی بیانجامد.
چطور میتوان به آن رسید؟ چطور میتوان روی مقادیری متمركز شد كه اصولاً وجود ندارند؟ احتمالاً از طریق توضیح دادن، میتوان بدان رسید. اخیراً،دانشمندانی كه توسط توموهیرو كونو، زیستشناس دانشگاه كشاورزی «توكیو» رهبری میشدند، بچّه موشی را به وجود آوردند كه دارای اسپرم معرّف نبود. آنها این كار را با استفاده از دو تخمك جنس ماده انجام دادند و از طریق حقّه ژنتیكی كاری كردند كه یكی از آنها براساس كاركرد ژنهای خود از اسپرم خارجشود. آنها به 457 تخمك بازسازی شده دست یافتند؛ 371 مورد از آنها برای لقاح در جنسهای مؤنّث زنده ماندند و 10 تخمك هم پس از بارور شدن، انتقال یافتند. تنها یك تخمك كه «كایوگا» نام گرفت، بزرگ شد. این تخمك پس از آنكه به طور موفّقیتآمیزی با اسپرم نر جفت شد، تعجّب همه را برانگیخت.این تخمك بارور شده، به همان شیوه قدیمی زایمان شد. معمولیترین عنوانی كه برای قضیه كایوگا میتوان گذاشت، چیست؟ پایان كار جنس مذکّر.
آیا به راه طولانی از موش تا انسان فكر میكنید؟ میبینید كه تاریخ خیلی كوتاه رشد تكنیك باروری درون شیشه آزمایشگاهی را نمیتوانید درك كنید؛ تاریخیكه از موش آغاز شد و اكنون در میان ما امری پیش پا افتاده است. در حقیقت، در لقاح آزمایشگاهی، همان چیزهای مشابهی كه روی موش صورت میگرفت، با انسان آزمایش میشود.
نفی جنس مذکّر، پایان جداییهای اخلاقی مبتنی بر جنسيّت را بازگو میكند. در طول تاریخ بشری، جدایی میان جنسهای مذکّر و مؤنّث، امری كاملاً طبیعی وابتدایی بوده است و همین، زمینه هرگونه جدایی مرتبط با جنسيّت و ازدواج بود. اگر جنس نر و مادّه، به عنوان یك چیز طبیعی و جدایی ضروری میان آنهابرافتد، در این صورت، همه جداییهای اخلاقی مبتنی بر آنها هم، به گونهای دیگر از بین میروند. دیگر ممنوعيّت ازدواج دو مرد ضرورت ندارد؛ خود ازدواجهم به سرعت ناپدید میشود و به سرنوشت كاغذهای پوستی، كالسكههای اسبكش، عكاسی و تلفنهای شمارهای دچار میشود.
در پی این واقعه، آنچه كه ما با آن مواجه خواهیم شد، قرار گرفتن سریع سؤالات تكنیكی به جای سؤالات اخلاقی است، به طوری كه این سؤال اخلاقی: آیا ما باید این كار را انجام دهیم؟ تبدیل به سؤال صرفاً تكنیكی: آیا ما میتوانیم این كار را انجام دهیم؟ میشود و توانستنها بیشتر متوجّه تأثیرات تكنیكیمیشود و بایدها و نبایدها هم آن جذّابیت خود را از دست خواهد داد و پژمرده و بالأخره محو میشوند.
پیدایش شرایط خنثی و پوچ
ما باید نسبت به این عارضه پیشبینی نشده، نگرش دینی و الهیاتی داشته باشیم تا بتوانیم همه اهمّیت آن را دریابیم. آنچه را كه ما داریم از طریق قدرتتكنولوژیكی برتر، برای رسیدن به آن میكوشیم، عبارت از تخریب كامل چیزی است كه خداوند آن را با قدرت در خلقت مقدّر كرده است، امّا اكنون از آنجا كه ما بهلحاظ تكنیكی موفّق بودهایم، میبینیم كه حساب و كتاب خلقت رو به عقب میرود، شكل به سمت قهقرا و بیشكلی روان است؛ جداسازی مذکّر و مؤنّث بهامری پوچ تبدیل شده و روشنایی به نفع تاریكی عقبنشینی میكند. به مثال خودمان (در انجیل) برگردیم؛ همه جداییهای اخلاقی برحسب جنسيّت، ریشه درخود جنس دارد، ظرفيّت طبیعی حفظ خلقت به گونهای است كه با وحدت یافتن یك مذکّر و یك مؤنّث، همه تبدیل به یك جسم میشویم (پیدایش 2/24). از این جدایی بنیادین، تنها امر كاملاً تعریف شده ازدواج و لوازم آن نشئت نمیگیرد، بلكه منع زنا، ارتباط جنسی قبل از ازدواج، همجنسبازی، جلوگیری ازآبستنی، زنای با محارم، استمنا، حیوان صفتی و توصیف مسائل شهوتانگیز به وسیله عكسها، نقّاشیها و نوشتهها را نیز شامل میشود. این ممنوعيّتها شامل انواع و اقسام انحرافها و پشت كردن به جدایی بنیادین و طبیعی جنسی میشود.
در صورت نبود این جدایی، هیچ جدایی اخلاقی نیز بروز پیدا نمیكند. فرشتگان با روح پاكی كه دارند، به مذکّر و مؤنّث تقسیم نمیشوند. آنها از زنا منع نمیشوند؛ زیرا نمیتوانند آن را مرتكب شوند. آنها نمیتوانند از قصور در ازدواج تأسّف بخورند؛ زیرا ازدواج نمیكنند. بدبختیهای مرتبط با همجنسبازی متوجّه آنها نیست؛ زیرا اصولاً دارای جنسیّت نیستند.
تكنیك با خمیره جنسيّت انسان، مثل خاك كوزهگری عمل میكند. از طریق عمل جرّاحی فراجنسيّتی، مرد بینیاز از زن و زن بینیاز از مرد را شكل میدهد یامیتواند «همان استخوانی كه متعلّق به من است و بدنی را كه متعلّق به خودم است»، از طریق تولیدمثل غیرجنسی به وجود آورد؛ یا همه آن چیزهایی را كه متعلّق به فرد است، از طریق دستكاری ژنتیك تخمك سودمند و چند برابر گرداند - و بدین ترتیب، جدایی طبیعی میان نر و مادّه به طور کامل زدوده میشود. بهنظر ما، نتیجه نهایی این تكنیك، خلق ارواح پاك نیست، بلكه شیاطین جنسی بدون تذكیر و تأنیث خلق میشوند، مثل ماریلین مانسون، آوازخوان راك و كسیكه لذّت جنسی زن و مرد را در وجود خود در هم آمیخت و آن را به یك شهوت بیشكل كه نافی نظم خلقت است، تبدیل كرد. دو جنسیّتی بودن، خود نفیجنس و انكار ویرانگرانه جدایی مقدّر الهی میان مذکّر و مؤنّث است.
ما در مسیر محو تقدیر الهی جدایی طبیعی جنسی، به بیراهه رفته و دست به شورش علیه كائنات زدهایم. این انحراف، آنچه را طبیعی است، از شكلمیاندازد.
فعّالان همجنسگرا اكنون در صدد هستند كه نام از یكدیگر بگیرند و در ازدواج آنها یكی نقش مذکّر و دیگری نقش مؤنّث را داشته باشد. آنها این اقدام خود رابر این پیش فرض قرار میدهند كه ازدواج یك وحدت دائمی و انحصاری میان دو انسان است؛ امّا همین چارچوب ریشه در این حقیقت دارد كه وحدت جنسی میان یك مذکّر و یك مونّث، خود تولید كننده سمبل یك موجود واحد زنده كاملاً دائمی و ماندگار، یعنی كودك است. تدبیر مقدّر ضرورت جنسی در شكلمذکّر و مؤنّث، به تولد كودك میانجامد و در مقابل، مبهم كردن، آلودن و به هم زدن تذكیر و تأنیث، مثل نقّاشیهای خیلی در هم و بر هم میماند و ازدواج بهعنوان یك ساختار اخلاقی، تنها از طریق پشت كردن به آن است كه دچار زوال میشود. اینك، پایان ازدواج ـ حتّی در شكل منحرف ازدواج همجنسبازان ـ را نظاره كنید.
ما به دو دلیل، این مورد را تنها یك انحراف نمیدانیم، بلكه آن را شورش مستقیم علیه نظام كائنات میبینیم: نخست، اینکه این موضوع صرفاً یك تحریف انگلگونه، در آنچه طبیعت نام دارد، به وجود نمیآورد. همجنسگرایی در دوران قدیم، مثل آنچه كه در میان یونانیان وجود داشت، بدین صورت بوده است كه لذّت جنسی میان دومذکّر را عالیتر از لذّت جنسی میان مذکّر و مؤنّث میدانستند؛ امّا انسان آن روزی، همچنان به مقاربت با جنس مخالف جهت تولید مثل، طبق اوامر طبیعتتكیه داشت؛ مرد و زن منحرف میشدند، امّا تخریب نمیشدند. در عوض، ما در شورش خود علیه طبیعت، داریم برای تخریب جنس مذکّر و مؤنّث هم تلاشمیكنیم.
دوم آنکه، همه مواردی كه بر این موضوع مترتّب است، چیزی بیشتر از یك نگاه محدود را میطلبد. همانطور كه سی.اس.لوئیس در كتاب «نامههای رول پیچ» خود متذكّر شد، شیطان نمیتواند چیزی را خلق كند، بنابراین هرگونه تلاش رقیبانهای كه در صدد ایجاد نظم است، صرفاً امری تقلیدی از عقلانيّت و قدرتنظامبخش الهی است؛ بنابراین، شرّی كه در صدد اختلال در نظم است، اقدامی شورشگرانه است. به نظر میرسد كه از ما خواسته میشود، به طوربیرحمانهای به سمت تخریب جدایی جنسی و غوطهور شدن در اعماق دو جنسیّتی و زادن فارغ از شیوه تذكیر و تأنیث، پیش برویم. ماریلین مانیسون یكمورد منزوی از نظر انحراف جنسی نیست. او، چه زن باشد، چه مرد و چه شئی، نشانهای از پایان كار اخلاق بوده و نشان از تاریكیای است كه ما داریم بهسمت آن و به سمت جداییهای جنسیّتی، مسابقه میدهیم.
اما اگر چنین چیزی پایان اخلاق است، پروژه برهم زدن تمامی جداییهای جنسیّتی موجود، چه وقت آغاز میگردد؟
آغاز پایان
این وسوسهانگیز است كه بخواهیم فیلسوف بدنامی به نام فردریش نیچه را بهخاطر راهنمایی وی برای تخریب اخلاق، مورد شماتت قرار دهیم. به هر حال،این نیچه بود كه با بلند آوازگی اعلام كرد، تمام جداییهای اخلاقی، اختیاری و دلخواهانه بوده و این از طبیعت ناشی نمیشود، بلكه از اراده معطوف به قدرتیك شخص خاص یا مردم نشئت میگیرد. او در اثر مشهورش «آن سوی خیر و شر» به این موضوع میپردازد. (1886).
هر چند انسان وسوسه میشود كه نیچه را سرزنش كند، ولی به خاطر نثر فلسفی قوی او و اثراتی كه وی بر همكاران آلمانی خود و روشنفكران لیبرال گذاشته،این سرزنش بیجا خواهد بود. نیچه یك پیامبر فیلسوف نیست؛ بلكه یك عیبجوی ناقلای زمانه است، كه تمایل و رویكرد «پرومیتوسی»1 داشت. بنابراین بهتر است به جای آلمان به انگلیس سفر كنیم و استدلالهای فرانسیس بیكن (1626 ـ 1561) را مورد بررسی قرار دهیم و سپس به چارلز داروین (1882 ـ 1809) توجّه كنیم. به درستی گفته شده است كه بیكن یكی از بزرگترین بنیانگذاران علم جدید است؛ امّا، از آنجا كه او شخصاً هیچ آزمایشگاهینداشته و هیچ كشفیاتی را انجام نداده، دقیقتر آن است كه وی را بنیانگذار وجه پرومیتوسی روح علمی جدید بخوانیم.
بیكن تأكید كرد كه فلسفه و علم هر دو تا كنون ثابت كردهاند كه به طور کامل غیرمؤثّر و عقیم بودهاند؛ زیرا بشريّت به شیوهای احمقانه، طبیعت را آنطور كه نمود داشت، میگرفت و آن را ملاك تفكّر و عمل خویش قرار میداد. بیكن در برابر این شیوه موجود، استدلال كرد كه: یك راه دریافت جدید میبایست در مقابل بشر گشوده شود تا به كلّی متفاوت از آن چیزی باشد كه تاكنون درك شده است.
این رویكرد جدید به طبیعت چه بود؟ پذیرش انفعالی نظم طبیعی را بردارید و آزمون فعّالانه و شكلدهی دوباره طبیعت را جای آن بگذارید كه با هنرمندیانسان و دستان وی، این [طبیعت متشخّص] از وضعیت طبیعی خودش به زور خارج و چلانده شده و دوباره شكل میگیرد.
بنابراین، حقیقت، ریشه در پذیرش و تعمّق در طبیعت ندارد؛ حقیقت بیشتر آن چیزی است كه ما میسازیم. طبیعت تبدیل به خاك رس كوزهگری میشود؛دانشمند نیز بهعنوان گونهای از یك موجود شبه خدا، تبدیل به كوزهگر میشود و براساس اراده خود، طبیعت را دوباره شكل میدهد.
بیكن، باجارو كردن و كنار نهادن همه بحث و جدلهای فلسفی و الهیاتی، به مریدان خود چنین اطمینان میدهد كه من تلاش میكنم تا بنیادی را، نه به خاطرهرگونه مسلك یا عقیدهای؛ بلكه بهخاطر سودمندی و قدرت بشریت بهوجود آورم. در سودمندی و قدرت، آنطور كه نیچه چند قرن بعد آن را مورد ملاحظه قرار داد، این سؤال پیش نمیآید كه چه چیزی خیر یا شر است؛ بلكه اغلب میپرسد: من چه میخواهم؟ این چارچوب مبتنی بر اراده، به ورای خیر و شرتوجّه دارد و از طریق قدرت تكنیكی خود، یك حالت سلطهای بزرگتر از آنچه كه تاكنون بوده را بر طبیعت ایجاد میكند. دیگر این سؤال وجود ندارد كه چه چیزی باید انجام شود؛ بلكه این سؤال وجود دارد كه چه كار میتواند صورت گیرد؟ در همان حال كه بیكن مستقیماً در خصوص شكلدهی دوباره طبیعت بشراستدلال نمیكند ـ به جز جایی كه وی وعدههای عمدتاً مبهمی در خصوص احتمال اعطای یك شرایط غیراخلاقی این جهانی توسط علم پزشكی را میدهد ـ استدلالهای وی تصوّرات اندكی را در خصوص اقدامات عملی آشكار به دست میدهد. به هر حال، اگر همه طبیعت، خاك كوزهگری است، چرا طبیعت بشر چنین نباشد؟
در زمانی كه بیكن، به طور كلّی با ارتش جدیدی از كوزهگران پرومیتوسی، روح نامحدود دستكاری تكنیكی طبیعت را برانگیخت، این داروین بود كه به ویژه روی شكلناپذیری بیپایان طبیعت بشر متمركز شد. او این استدلال را ثابت نمود كه در زیر این ظاهر ماندگار طبیعت بشری، ما بالأخره به یك خاك كوزهگریشكلناپذیر میرسیم كه هزاران بار مكرّراً توسط تخیّلات انتخاب طبیعی، حالت میگیرد.
داروین شخصاً نسبت به طبیعت هشدارآمیز تئوری خود، آگاه بود و از هرگونه قضاوت در مورد طبیعت بشری، در نخستین و بزرگترین اثرش، «منشأ انواع» (1859م.) اجتناب ورزید. سكوت وی با نوشتن كتاب «هبوط انسان» كه دوازده سال بعد از نخستین مرحله چاپ «منشأ انواع» منتشر شد، خاتمه یافت. داروین در كتاب «هبوط» خود، كاملاً روشن كرد، همه ما كه مخصوصاً خود را بشر میخوانیم، میتوانیم بهعنوان حاصل و نتیجه انتخاب بشری نیز توضیح داده شویم. تعقّل،اخلاق، وجدان، دین، موسیقی، هنر، و حتّی جدایی میان جنس مذکّر و جنس مؤنّث، همه آنها برای موجوديّت پیدا كردن، همان روندهای اتّفاقی را طیّكردهاند كه انواع و اقسام منقارهای سهره در جزایر «گالاپاگوس» طیّ كرده است.
امّا آنچه را كه طبیعت از طریق اتّفاق شكل میدهد، ممكن است انسان را هم شكل دهد و پایان كار خود را رقم زند. داروین بالأخره به خواننده تذكّر میدهد كهچنین شكلدهی دوباره خاك كوزهگری طبیعت، اغلب توسط پرورشدهندگان حیوانات و از طریق انتخاب مصنوعی رخ میدهد.
امّا اگر ما چنین «مراقبت دقیقی» را نسبت به اسبها، رمهها و سگهای خود روا میداریم، چرا نباید علم انتخاب مصنوعی را در مورد انسانها هم به كارگیریم؟ داروین معتقد است كه ما برای اصلاح نژاد، باید روند تكامل خود را خودمان در دست بگیریم. بدین ترتیب، داروین آشكارا و كامل از علم اصلاح نژادانسان طرفداری میكند؛ هر چند پسر عموی وی فرانسیس گالتون، كه شیفتهمنشأ انواع شده بود، این اصطلاح را درست كرد.
اگر ما بخواهیم بیكن و داروین را یكی بدانیم، در این صورت، همان روح ذاتی تلاشهای دوران معاصر را خواهیم یافت كه در صدد بازتولید طبیعت بشریبراساس تصوّری هستند كه تاكنون گفته شد. اگر دو شكلی جنسیّتی ـ مذکّر و مؤنّث ـ صرفاً حاصل به هم آمیختگی اتّفاقی و تغییرات در یك رشته دی.ان.ای نیاكان زیستی بسیار قدیمی ما باشد، در این صورت، كمتر دلیلی وجود دارد كه در مقابل اصرار تكنیكی طرحریزی دوباره مرزهای جنسیّتی یا صرفاً محو كردن هر دوی آنها با هم، بخواهیم مقاومت كنیم.
بنابراین، در جامعه كنونی ما شكاف بزرگی به وجود آمده است، میان آنهایی كه به خاطر وحشتی كه از دستكاری بسیار خوفناك طبیعت بشری دارند، از آنعقب مینشینند و آن را اقدامی غیرطبیعی میدانند و آنهایی كه از این دستكاریهای مشابه به وجد میآیند و آنها را علامت آزادی انسان از بند طبیعتمیدانند. شكاف بین آنهایی كه با شادمانی، علم زیستشناسی را به عنوان یك تقدیر میپذیرند و آنهایی كه اعتقاد دارند، سرنوشت و تقدیرمان در این استكه بر علم زیستشناسی كاملاً تسلّط داشته باشیم. بالأخره باید گفت، این نبرد كوچكی نیست؛ در واقع، مشكل است كه ببینیم، كدام یك در نبرد فائق میشوند.
پایان اخلاق كاتولیك
اگر بگوییم كه كاتولیكها هنوز هم نسبت به این مسئله چهره در هم میكشند، احتمالاً بهتر میتوانیم اوضاع را شفّافتر بیان كنیم. اخلاق كاتولیكی بر مبنایقانون طبیعی قرار دارد.
قانون طبیعی نیز آنطور كه استی.توماس توضیح میدهد، صرفاً همان قانون «بودن» ماست؛ یعنی یك سری از «بایدهای» اخلاقی كه از طبیعت خاص ما نشئت میگیرد. طرح بیكنی، داروینی كه با طبیعت بشر از طریق شیوههایی مثل جرّاحی پلاستیك و دستكاری ژنتیك، مثل خاك كوزهگری رفتار كرده و در صددتغییر شكل آن برمیآید، حمله مستقیمی به قانون طبیعی است؛ زیرا طرح مذكور، حمله مستقیم به طبیعت است. اگر این حمله، موفّقیتآمیز میبود، اخلاقكاتولیكی به طور کامل بیاساس نشان داده میشد و تنها به درد زبالهدانی تاریخ میخورد و در كنار مركزيّت زمین بطلمیوسی، تئوری اصل بودن آتش در شیمی و اثیر در فیزیك كه به عنوان یك تئوری كاملاً پذیرفته شده بود، قرار میگرفت؛ تئوریهایی كه در نتیجه تحقیقات دقیق علمی مشخّص شد، بر مبنای غلطهای بنیادین قرار داشتند.
برخی از استادان مغرور تاریخی، در همین آینده نزدیك و در حالی كه پوزخند میزنند، از افكار كاتولیكها در مورد اینكه طبیعت انسان خود گونهای از یكامر معيّن ابدی است و این طبیعت دارای نوعی از محدوده غیرقابل عبور میباشد و اینكه ریشه در موهبتهای جاودانی دارد، سخن خواهند گفت و [درحالی كه در دل میخندند!] از چیزی در طبیعت بشری به نام «اخ-لاق-ق» mo-ral-i-ty [در اینجا لازم است كه همه، چه زن، چه مرد و چه شئی، این كلمه را همینطورعجیب و غریب هجی كنند.]حرف میزنند. این نیز تا اندازهای یك غلط قابل درك است. درست مثل اینكه آشكار شود، خورشید طلوع میكند، به همانصورت نیز برای آنها آشكار میشود كه بشر، تنها به همان شیوهای كه دیگر حیوانات خلق شدهاند، آفریده شده است. اگر این تصوّر در گذشته نبود، ریشه درفقدان تكنولوژی داشت. ما به این الگوها در برخی حوزهها اشاره كردیم. تلسكوپها این اجازه را به انسان دادهاند تا وسعت كائنات را كه خالها و نقطههایبیاهمّیتی را تاكنون نشان میدادند، ببینند و از همین روی، عاقلانه این اعتقاد را كه زمین مركز جهان است، كنار بگذارند. به همین ترتیب نیز، تكنولوژیهایجدید ژنتیكی آشكار كردهاند كه تنها محدوديّت برای ما، تصوّر ماست!
این استاد تاریخ، سپس به جایگاه مخصوص خود تكیه خواهد زد و برای آنكه تأثیر بگذارد، مكثی میكند و با چهرهای حق به جانب، حالت سوگواری به خودمیگیرد و میگوید: در حالی كه تا حدودی این اشتباه قابل درك بوده است، كاتولیكها جلوتر رفتند و براساس این اشتباه، یك سیستم كامل شكنجه را همایجاد كردند. از آنجا كه آنها تنها میتوانستند از طریق اقدام حیوانی مقاربت میان نر و ماده، تولید مثل كنند - روندی كه خود نوعی از اتّفاق زیستشناختیاست! - به همین خاطر، هر نوع دیگری از تجلّی جنسی را محكوم كردند و با شكنجه وكشتن و حمله، پاسخ دادند. همه ما باید شاكر باشیم كه آن روزها به سر آمدهاست.
داستانهای علمی، تخیّلی
اثر كلاسیك ضدّاتوپیایی «دنیای شگفتانگیز نو» آلدوس هاكسلی، یك طنز علمی، تخيّلی پیشگویانه است كه در سال 1932 م. نوشته شده است.
هاكسلی كوشید تا دنیایی ترسناك را ترسیم كند كه در آن، به خاطر استفاده از لوله آزمایشگاهی برای تولید انسان و جلوگیری از آبستنی، لذّت جنسی براساسعشق، به طور کامل محو شده است. این داستان برای 600 سال آینده تنظیم شده است؛ امّا افسوس كه تا پایان قرن بیستم، بسیاری از پیشگوییها به واقعیت تبدیلشد و به همین خاطر، این پیشگوییها تقریباً هیچ تأثیری بر خوانندگان ندارد؛ البتّه هر آنچه كه بیم داده شد، اكنون بهنظر میرسد كه خیلی ظریف صورتگرفته است. من به عنوان یك استاد دانشگاه كه سعی كرده از كتاب دنیای شگفتانگیز نو در كلاس درس استفاده كند، به این حقیقت رسیدم. هاكسلی تصوّر كرد كهتولید كارخانهای انسان كه بدون وجود عشق صورت میگیرد، جنس را صرفاً به یك فعّالیت بازتولید پیش پا افتاده تبدیل خواهد كرد، اما تصوّر وی از وضعیتكاملاً آزاد جنسی نیز بهگونهای است كه در آن، علاقه به جنس مخالف وجود دارد! او برای ارائه تكنیكی شدن اشیا، حتّی سعی میكند طبقات فرودست را هماز شبح تولید كودك در لولههای آزمایشگاهی بترساند. آیا او این كار را تنها بدین خاطر انجام میدهد كه دریابد، تعداد فزایندهای از خود دانشجویان، بهگونهایمحصول و تولیدمثل شده آزمایشگاه هستند؟
بنابراین، با توجّه به تخریب مرزهای اخلاق، حقیقت علم از داستان علمی، تخیّلی پیشی میگیرد. برای روشن شدن این موضوع، میتوان به فاصله زمانی كهافسانههای علمی در نیم قرن گذشته، تبدیل به حقایق علمی شدند، توجّه كرد.
اجازه دهید كه در اینجا برای افسانههای علمی، اصطلاح پوشش آنی و زودگذر را فرض بگیرم. آن استاد تاریخی را كه در بالا ذكر كردم، چه میگوید؟ انتظارمیرود كه طیّ ده سال آینده، در سایه تكنیكهای پیشرفته جرّاحی و تولید مثل غیرجنسی بافتها، بتوان «جنس از قبل طرّاحی شده» بهوجود آورد، بهطوری كهمتقاضیان، نه تنها طرح اجزا و آلات جنسی را كه بدانها تمایل دارند، میتوانند انتخاب كنند؛ بلكه حتّی اینكه چه مقدار و در كجا آنها را قرار دهند، نیز خود انتخاب میكنند. این جملاتِ مرا بر روی تقویم رومیزی خود یادداشت كنید.
پایان پایان
براساس طرح بیكنی، داروینی، بشر تنها یك شكل فانی از خاك كوزهگری است. اكنون شاخهای از سقط جنین، یك صنعت تمام و كمالی است كه از این بافتهای به دست آمده از راه نادرست، برای اهداف پزشكی استفاده میكند. اگر ما به عقب و به درون پوچی بیشتر و به درون قلمروهای خاكستریتربلغزیم، این اهداف پزشكی، به زودی مسائل بهداشتی و زیبایی را هم در برخواهند گرفت؛ به طوری كه این آدمخواری تكنیكی، آنقدر گسترده میشود كه همه داروخانههای بومی هم آن را تولید كنند. همانطور كه تقاضا رشد میكند، به ویژه برای كالاهای شهوانی پیشرفته، به زنان پول پرداخت میشود تا «بافتجنینی» را رشد دهند؛ بلكه آزمایشگاههای داروخانهای نیز كشتهای جنینی را پوشش خواهند داد.
كشتن و نكشتن، بشر و نابشر، زیستن و نزیستن، نور و تاریكی - همه مفارقتهایی كه در زمان پیدایش ظاهر شدهاند، پس خواهند رفت و به پوچی خواهندرسید، پوچیای كه در ورای همه خیرها و شرها قرار دارد. «آیا ما چنین خواهیم كرد؟» آیا در آن هنگام، تنها چیزی كه معنی میدهد، این سؤال نخواهد بود: آیااین به لحاظ اقتصادی، شدنی است؟
آخرین نبرد
بحران واقعی اخلاقی این است، بزرگترین بحرانی كه احتمال دارد رخ دهد؛ زیرا نتیجهاش به وجود خود اخلاق مربوط میشود. اكنون بهترین خبر باورنكردنی این است كه این هنوز یك بحران است، یعنی هنوز طبیعت بشری نابود نشده است؛ و هنوز امكان این وجود دارد كه طبیعت بشری از زیر خرابههایطرح بازسازی مطابق میل خودمان، رهانیده شود.
منبع:WWW.Crisismagazine.com
سیاحت غرب شماره30
پینوشتها:
1. Prometheas پرومیتوس: تیتان، فرزند پاپتوس، در افسانه یونان باستان ـ (فرهنگ آریانپور) موجود در غرب را انتخاب كرده و آن را به دقّت مورد توجّه قرار میدهند.